تعمیر کشتی در اقیانوس !

 

 *گفتاری از حسن رحیم پور ازغدی

همه مسیرهای بزرگ تاریخ از جمله تمدن‌سازی و تولید علم با گامهای کوچک اما پیگیر و مهندسی‌شده طی شدند، بنابراین به ذهن بعضی از دوستان نیاید که حرف زدن چه فایده‌ای دارد. چقدر حرف می‌زنیم، شعار می‌دهیم، نه! همه تحولات بزرگ تاریخ ابتدا یک جرقه فکری بودند


همه مسیرهای بزرگ تاریخ از جمله تمدن‌سازی و تولید علم با گامهای کوچک اما پیگیر و مهندسی‌شده طی شدند، بنابراین به ذهن بعضی از دوستان نیاید که حرف زدن چه فایده‌ای دارد. چقدر حرف می‌زنیم، شعار می‌دهیم، نه! همه تحولات بزرگ تاریخ ابتدا یک جرقه فکری بودند در ذهن افراد معدودی؛ یعنی ابتدا کسانی پیدا شدند که به آن مسائل فکر کنند، بعد کسانی پیدا شدند که راجع به آنها گفت‌وگو بکنند و حرف بزنند، در مراحل بعد کسانی پیدا شدند که طرحهای عملی برای پیشبرد آن، ایده بدهند و کسانی پیدا شدند که آن را مدیریت و مهندسی کرده و به پیش ببرند.
تمدنها و فرهنگهای بزرگ تاریخ و بناهای عظیم بشری این گونه ساخته شده‌اند، هیچ‌کدام خلق‌الساعه و با بشکن زدن و آرزو به وجود نیامدند. بنابراین هر چه بیشتر در مورد این مسئله گفت‌وگو بشود و حرف بزنیم و سؤال و جواب کنیم، ارزشش را دارد به شرط اینکه جلسه‌ها و بحثها هدایت‌شده و مهندسی‌شده باشد و مبدأ و مقصد آن نسبتا‌‌ً معلوم باشد و در طول هم پیش برود. یعنی هر جلسه‌ای مرحله تکمیلی از سمینار و جلسه قبل باشد.

تمدنها در طول تاریخ، هیچ‌کدام در عرض یکی دو دهه یا نیم قرن یا حتی یک قرن به وجود نیامدند. علاوه بر ذخیره‌های تاریخی که داشتند. شاید دو سه قرن طول کشیده تا اینها شکل گرفتند. شاید سریع‌ترین تولد یک تمدن را بتوان تمدن صدر اسلام دانست. به گفته بعضی از مستشرقان سرعت تکوین و گسترش آن، تقریبا‌ً با فتوحات نظامی مسلمانان هماهنگ بود. یعنی بسیار سریع، ظرف پنجاه سال پایه‌های نظامی و سیاسی آن بنا نهاده شد و ظرف دو سه قرن یک تمدن عظیم به وجود آمد که قطب و مرکز اصلی علم قدرت و ثروت در دنیا شد و قطبهای امپراتوری روم و ایران را منهدم کرد. البته به آن تمدن هم انتقاداتی وارد است. در هر صورت باید به این نکته توجه کرد که واحد زمان در تمدن‌سازی و تولید علم کمتر از یک دهه نیست.
نه به این معنی که پس تا ده سال دیگر بی‌کار بنشینیم، نه، اگر همین ده سال منظم کار بکنید، بعد از هر دهه‌ای ممکن است که بعضی از این گلها شکوفه بدهند.

من فقط چهار سؤال مطرح می‌کنم و خواهش می‌کنم که اگر دوستان آن را مفید می‌دانند راجع به این چهار سؤال بیندیشند.

اولین سؤال این است که تمدن حاکم بر دنیای فعلی، دینی است یا غیر دینی؟ یعنی راجع به تمدن حاکمی که الآن از آن تعبیر به تمدن غرب می‌کنند، بحث و گفت‌وگو شود. پیشنهاد می‌کنم در بعضی از کمیسیونها یا کارگاههای آموزشی، این موضوع و مسئله بحث شود. من اگر اجمالا‌ً بخواهم به این سؤال پاسخ بدهم، این است که این تمدن، بنیانهای مسیحی و دینی دارد، حتی سوابق اسلامی هم دارد. خالصا‌ً غیر دینی نیست و من معتقدم هیچ امر انسانی تاریخی اجتماعی نداریم که خالصا‌ً و صد درصد غیر دینی باشد. بنابراین نمی‌توان گفت که این تمدن صد درصد غیر دینی است. اما در عین حال نمی‌توان گفت که این تمدن آن طوری که مد‌ّ نظر ماست، دینی است. لااقل به طور تئوریک صریحاً می‌گویند که شاخصه‌های اصلی این تمدن، دنیامحوری و سکولاریسم است.
به چه معنا، غیر دینی است؟ به این معنا که در حوزه نظر، دین را منبع معرفت و معرفت‌بخش نمی‌دانند و در حوزه عمل و مدیریت اجتماعی هم، دین را منبع مشروعیت و حتی حاکمیت نمی‌دانند. ما فکر می‌کنیم آن جامعه و تمدنی، دینی است که این را در حوزه نظر، منبع معرفت و در حوزه مدیریت اجتماعی، منبع مشروعیت و حق حاکمیت بداند. اگرچه معتقدم که تمدن فعلی غرب، صد درصد غیر دینی و ضد دینی نیست اما در عین حال، به این معنا که گفتیم دینی نیست. چون در این تمدن، دین فعلا‌ً شبیه یک سلیقه شخصی است مثل رنگ لباس و انتخاب شغل و امثال آن است. یعنی مخصوص به حریم فرد و در عرض سایر سرگرمیها و علایق فردی است.
در حوزه نظر می‌گویند که علم ذاتا‌ً سکولار است.
در غرب و در اروپا، وقتی می‌گفتند علمی، منظورشان سکولار بوده است. علمی دیدن جامعه و اقتصاد و همه چیز به مفهوم غیر مسیحی دیدن و سکولار دیدن آن بود. لذا در غرب، علوم انسانی و علوم اجتماعی نمی‌توانست پسوند دینی داشته باشد. این اتفاقی است که در غرب روی داده است.
منظورشان از علمی هم به خصوص تجربه‌محوری بود که بنیاد نظری تجربه‌محوری در اواخر قرن بیست و الآن در خود غرب هم زیر سؤال است. یک دوره‌ای در قرن هفده و هجده میلادی، صحبت از تأویل گزاره‌های مسیحی شد. یک دوره‌ای، صحبت از تکذیب و رد کامل گزاره‌های دینی شد، در دوره‌ای دیگر صحبت از این شد که گزاره‌های دینی، بی‌معنی هستند و اصلا‌ً مزخرف بودن مقدم بر غلط بودن است، اینها اصلا‌ً معنی ندارند که تا ما بگوییم درست هستند یا غلط و در دوره‌های اخیر، که الآن بیشتر مطرح است، این است که گزاره‌های دینی اگرچه درست است که حجت و معرفت‌بخش نیستند ولی اعتقاد به گزاره‌های دینی می‌توانند یک مفهوم اجتماعی یا کارکرد اجتماعی داشته باشند. می‌توانند الهام‌بخش علم باشند، فواید فردی و اجتماعی داشته باشند، بدون اینکه خود گزاره‌های دینی، این حقانیت را داشته باشند. اینها سه چهار مرحله‌ای بوده است که راجع به دین و گزاره‌های دینی و نسبتش با علم و معرفت در غرب طی شده است و الآن حداکثر امتیازی که به این می‌دهند، این است که این ممکن است الهام‌بخش گزاره‌های علمی باشد نه بیشتر. مثل نظریه جزء لایتجزی که یک گزاره فلسفی و حکمی و به نظر آقایان غیر علمی بود. همان نظریه اتمیزم که در قرن 18 و 19 الهام‌بخش شد و با الهام از آن در فیزیک و شیمی، نظریات تجربی علمی درآمد مثل نظریه جنبش گازها و از این قبیل، ولی نهایتا‌ً در حوزه معرفت، علم را ذاتا‌ً سکولار دانستن و علمی بودن به مفهوم غیر دینی بودن ترجمه شد، اما در فرهنگ اسلام چنین تضادی وجود ندارد. در حوزه جامعه‌سازی و عمل و تمدن‌سازی هم به این جنبه رسیدند که مدیریت و حکومت ذاتا‌ً سکولار است و اصلا‌ً امکان دینی شدن و دینی بودن ندارد. یعنی حکومت از نظر آنها، دینی و غیر دینی ندارد. بنابراین معنای جامعه دینی و حکومت دینی زیر سؤال رفت. علوم اجتماعی و انسانی سکولار، یعنی علوم اجتماعی و انسانی که بر مبنای انسان‌شناسی غیر دینی بنا شده‌اند. در دوره‌ای گفتند که اینها، علم محض است و علوم اجتماعی به شریعت جدید تبدیل شدند و جایگزین شریعت، احکام، اخلاق و حقوق شدند و همه چیز به این صورت تفسیر و غیر دینی شد. ولی در فرهنگ اسلامی ما، این دو مشکل را نداریم. در فرهنگ اسلامی نه علم، ذاتا‌ً سکولار است و نه حکومت و مدیریت. در حوزه نظر و عمل، ما به عقل و تجربه احترام می‌‌گذاریم و وقتی که می‌گوییم علمی را اسلامی و دینی بکنیم یا زمانی که صحبت از اسلامی کردن مدیریت، دولت و حکومت می‌شود، منظورمان این است که اسلامی کردن به معنای تعطیل عقل یا تعطیل تجربه بشری نیست. اسلامی‌سازی به معنای غیر علمی، غیر عقلانی شدن و غیر تجربی شدن نیست. برخلاف غرب، که دینی بودن در نقطه مقابل علمی بودن یا عقلی بودن یا تجربی بودن بود، اینها فایده‌گرا بودند. در فرهنگ اسلامی، دینی بودن شامل عقلی بودن، علمی بودن، تجربی بودن و فایده‌مند بودن است. منتها عقل و تجربه بشری هم در مسیر اهداف و ارزشهای اسلامی قرار می‌گیرد.

سؤال دیگر این است که آیا هر چه که از غرب آمده است، غربی است؟ جواب من، منفی است.
نه غربی به مفهوم تاریخی و نژادی و نه غربی به مفهوم فرهنگی. بسیاری از آنچه که از غرب آمده است، غربی به این معنا که در غرب تولید شده باشد و محصول غرب باشد، نیست. بسیاری از اینها ریشه اسلامی و شرقی دارد. شما تاریخ تمدن اسلام و غرب و مراودات اینها را در چند قرن گذشته تا قبل از دو سه قرن اخیر، خصوصا‌ً تا قرن 16 میلادی ملاحظه بفرمایید تا حرف بنده را تصدیق نمایید. به مفهوم فرهنگی هم من معتقد نیستم هر چه که از غرب آمده است، غیر دینی و سکولار است. ما باید با ملاکهای دینی که شامل عقل و نقل است تفکیک بکنیم آنچه که از غرب یا شرق می‌آید به چه معنا، دینی و به چه معنا غیر دینی است. شاید بسیاری از آنچه که از غرب یا شرق آمده با دین منافات نداشته باشد، یعنی نمی‌توان به آن غربی به معنای سکولار گفت.

سؤال بعدی این است که تمدن غربی به چه معنا دینی است یا به طور خاص، اسلامی است؟ چون فرصت توضیح مفصل نیست، اشاره می‌کنم که دینی و اسلامی بودن تمدن یا علوم، در درجه اول به مبادی معرفتی آنها مربوط است، دوم به غایات عملی یا هدفی که از آنها تعقیب می‌شود، مربوط می‌شود. سوم به ارزشهای حاکم بر آن تمدن چه ارزشهای اخلاقی و چه ارزشهای رفتاری و حقوقی. در این محورهاست که تفاوت تمدنها مشخص می‌شود.

سؤال آخر، رابطه تمدن اسلامی با تمدن فعلی حاکم بر جهان چیست؟ در اینجا سه نظریه است. نظریه اول این است که برخی دوستان معتقدند که فرقی ندارد. تمدن اسلامی همین تمدن غربی است فقط برخی ظواهر و احکام در آن رعایت بشود، مثلا‌ً شراب نخورند، نماز بخوانند و در صورت رعایت این ظواهر و احکام، فرقی با هم ندارند.
پس یک نظریه این شد که تمدن اسلامی با تمدن غرب هیچ تفاوت ماهوی ندارد.
نظریه دوم این است که دوستانی می‌گویند اصلا‌ً تمدن اسلامی با تمدن فعلی غرب از بیخ و بن متفاوت و بلکه متضاد است. یعنی 99/99 درصد آنچه که در نظامات اجتماعی و فکری موجود است و ترجمه شده است، همه‌اش غیر دینی، سکولار و ضد دینی است. من هیچ‌کدام از این دو نظر را قبول ندارم. نظری که بنده به آن معتقدم، این است که بین تمدن اسلامی که ما باید دوباره آن را با شرایط جدید و با استفاده از تجربه و عقل سیصد چهارصد سال گذشته غرب و شرق و تجربیات خودمان بازسازی بکنیم و نسبت آن تمدن اسلامی با تمدن غرب، به قول ما طلبه‌ها عموم و خصوص من‌وجه است. یعنی موارد اشتراک زیادی دارد، البته در آن موارد هم ممکن است استدلال و ارزشهای حاکم و اهداف و روش متفاوت باشد، اما تضاد نیست. در یک بخشهایی هم تضاد است که این هم یک طیف است. اختلافات ده درصدی داریم تا برخی موارد که اختلاف صد درصدی است و تضاد و غیر قابل جمع است. مواردی هم هست که در تمدن اسلامی نیست و در تمدن غرب هست و بالعکس و بخش بسیار مهمی هم مشترک است منتها با تفاوت در آن سه محوری که به آن اشاره کردم. ما معتقد نیستیم که هر چه عقلی و تجربی است، سکولار است. ما معتقد نیستیم که فقط آن چیزی دینی است که عینا‌ً در متن دین آمده باشد یا عین عبارت یا مضمون گزاره یا متن دینی باشد. نه، لااقل شیعه معتقد است که هم عقل و هم نقل، هر دو حجت الهی و منبع معرفت الهی هستند. عقل و نقل هر دو جزء منابع دینی ماست. یعنی اگر شما چیزی را با برهان عقلی، اثبات کردید و قطعا‌ً اثبات عقلی شد، می‌توانید آن را به دین نسبت بدهید. چون عقل، جزء منابع دین است. در حوزه تجربه همین طور. مثلا‌ً اگر شما برای ساختن کارخانه عظیمی متخصصید، اگر عقل و تجربه به شما بگوید که کارخانه را این‌گونه بسازید نه آن‌گونه، اگر شما بر خلاف عقل عمل کردید، فقط بر خلاف عقل عمل نکردید، بر خلاف دین و شرع هم عمل کردید! چون عقل، حجت خداست. بنابراین ما معتقد نیستیم که هرچه صرفا‌ً در نص دین است، دینی است و اگر عقلی بود، دینی نیست. این تفکیک بین عقل و دین، یک تفکیک اسلامی نیست، بلکه یک تفکیک غربی است و در تمدن‌سازی یک مثالی را عرض کنم که مثال قشنگی است که تمدن‌سازی و جامعه‌سازی مثل تعمیر کشتی روی آب است. نمی‌شود یک‌جا و یک‌مرتبه همه‌اش را عوض کرد. باید قطعه‌قطعه و به‌تدریج و با اولویت‌بندی تعمیر و تعویض کرد و تا تئوری جدید دینی نیاورید جامعة بشری تئوریهای قبلی غیر دینی را رها نخواهد کرد.
بنابراین باید تلاش کرد و کار کرد. بنابراین اسلامی کردن اول در مبادی متافیزیکی علوم و فلسفه علوم معنا پیدا می‌کند و دوم در گزاره‌های پایه علوم و به طور خاص در علوم انسانی و اجتماعی معنای بیشتری دارد و سوم در جهت‌گیری و نوع مصرف و استفاده از این علوم است که بین علوم انسانی و غیر علوم انسانی مشترک است.

علاوه بر آن، سه محور دیگر دارد که آن را با مثال بیان می‌کنم. اقتصاد اسلامی با اقتصاد غیر اسلامی چه فرقی با هم دارند؟ بخشی از اقتصاد، گزاره‌های تجربی و عقلی است. اینجا اسلامی و غیر اسلامی ندارد. مثلا‌ً فلان عمل منجر به تورم فلان درصد می‌شود، واردات فلان محصول منجر به فلان اتفاق می‌شود. فرمول عرضه و تقاضا و مسائلی از این دست، مسائلی که صرفا‌ً عقلی و تجربی است و گزارش و توصیف محض است و حوادث جزئی خارجی است، اینها اسلامی و غیر اسلامی ندارند. اما هیچ یک از متون اصلی اقتصاد، نه تنها اقتصاد بلکه علوم دیگر انسانی صرفا‌ً گزاره‌های تجربی نیستند، بلکه آمیخته‌ای از توصیفها، تفسیر و فلسفه‌‌بافیهایی راجع به انسان هستند. اینجاست که تفاوت و اختلاف وجود دارد. هم در مبادی متافیزیکی، هم در گزاره‌های پایه، هم در جهت‌گیری علوم، هم در حوزه اخلاق که اخلاق اقتصادی در اقتصاد اسلامی با اقتصاد سرمایه‌داری متفاوت است و هم در حوزه حقوق و وظایف.
حتی در بعضی از گزاره‌ها هم، ما اسلامی و غیر اسلامی داریم. چون موضوع همه علوم انسانی، انسان است، بنابراین طبیعی است چون دین راجع به تفسیر و توصیف انسان، طرح و حرف دارد، دخالت دارد. اما همه اینها در مقام تئوری و روی کاغذ است. کسانی باید بین شما برادران و خواهران مسلمان، پیدا شوند که نه فقط دانشمند مسلمان باشند بلکه اسلامی هم فکر بکنند. ما آدمهایی داریم که شخصا‌ً مسلمان هستند، نماز می‌خوانند و روزه می‌گیرند، آدمهای مقیدی هم هستند اما طرز فکرشان دینی نیست. ان‌شاءالله بین شما، کسانی باشند که علاوه بر اینکه در مقام رفتار شخصی مسلمان هستند، در مقام تفکر و نظریه‌پردازی بتوانند مسلمانانه نظریه بدهند و راهش این است که با علوم جدید کاملا‌ً آشنا باشند، فاضل و باسواد باشند، آدم بی‌سواد نمی‌تواند نقد و تحلیل بکند. آدم بی‌سواد نمی‌تواند نظریه‌پرداز بشود و از آن طرف باید مطالعات وسیع اسلامی داشته باشد. باید با قرآن و روایات و مفاهیم اسلامی کاملا‌ً آشنا بود تا به اسم اینکه داریم علوم را اسلامی می‌کنیم، نیاییم حرفهای سطحی و کم‌ارزش و گاهی غلط هم از نظر اسلامی و هم از نظر علمی عرضه و مطرح بکنیم. این یک پروژه سنگین درازمدت است مثل همان تعمیر کشتی در اقیانوس است و یک کار جمعی و تاریخی است.
منتها همین گامهای ظاهرا‌ً کوچکی که شما برمی‌دارید در طی کردن آن مسیر بزرگ تاریخی مؤثر است. انقلاب اسلامی شروع این فکر در دنیا بوده و این جرقه و آتش گسترش پیدا کرده است و ان‌شاءالله و بحمدالله در آینده، گسترش بیشتری پیدا خواهد کرد.

برخی از مستشرقان و مورخان تمدنها نوشتند که مجموعا‌ً هفت هشت دوره تمدنی در تاریخ مکتوب تمدن در دنیا هست مانند تمدن یونان، تمدن چین و تمدن اسلامی و... تا تمدن فعلی غرب که طبق گفته آنها، هیچ‌کدام از اینها، به سرعت تمدن اسلامی فراگیر نشده است. یعنی ما به قرن دوم اسلامی نرسیده بودیم که بخش عظیمی از دنیا، از حیث قدرت و ثروت و به تدریج از لحاظ علمی، کاملا‌ً وابسته به جهان اسلام بود. جهان اسلام تولید می‌کرد و آنها مصرف می‌کردند و در زمان کوتاهی هم تمدنهای آن زمان را زیر پوشش و تحت سایه خودش قرار داد. پنجاه سال از صدور اسلام نگذشته بود که جهان اسلام تبدیل به بزرگ‌ترین قدرت سیاسی نظامی و اقتصادی شد. یک قرن از آن نگذشته بود که قطعا‌ً بزرگ‌ترین قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی دنیا بود و چون تولید علم زمان بیشتری می‌برد طی یک قرن، یک قرن و نیم در تمام شاخه‌ها تولید‌کننده علوم شد و بقیه مصرف‌کننده شدند. زمان‌بندی که برای سایر تمدنها شده است خیلی بیشتر است. مثلا‌ً بین چهار تا پنج قرن طول کشید تا تمدن فعلی غرب به اینجا رسیده است. اما تمدن اسلامی در فرصت کوتاهی تقریبا‌ً از مرزهای هند و چین تا مرزهای اسپانیا و فرانسه و شمال آفریقا پیش رفت.
خودشان می‌گویند که این در تاریخ سریع‌ترین گسترش تمدنی در دنیا بوده است، فقط نظامی هم نبود، مغولها می‌آمدند نظامی منطقه‌ای را تصرف می‌کردند و در عرض چند دهه آمدند بخش عظیمی از دنیا را گرفتند و تا بیزانس پیش رفتند و از آنها شکست خوردند. ولی در جهان اسلام، پیروزی با شمشیر نبود. هر جا که می‌رفت به سرعت فرهنگش مسلط می‌شد و فرهنگ آنجا را تغییر می‌داد و اوضاع آنجا را عوض می‌کرد.

* سخنان استاد رحیم‌پور ازغدی در همایش «تکاپوی گذار» است که در مرداد 1384 به همت بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان برگزار شد.