رحیم پور ازغدی:می خواهند به لب انقلاب،"ماتیک" بمالند

 

آنچه در پی می‌آید متن کامل سخنرانی مبسوط و پرنکته استاد حسن رحیم‌پور ازغدی است که به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در جمع تشکل‌های دانشجوئی سراسر کشور و نیز عده‌ای از زندانیان سیاسی دوران ستمشاهی در موزه عبرت ایران ایراد شده است.

بسم الله الرحمن الرحیم
این جلسه از حیث زمان ، مکان و حضار، یک جلسه فوق‌العاده است و یادم نمی‌آید که در هیچ جلسه مشابهی، توفیق شرکت داشته باشم. مردان و زنانی که در اینجا حضور دارند، روزگاری هنگامی که شهر در خواب ناز بود، در اینجا زیر ضربات شلاق و تازیانه، نام خدا را بر زبان می‌آوردند و وقتی بقیه دنبال عافیت بودند، آنها در اینجا عذاب می‌کشیدند و هیچ امیدی به بیرون از این محوطه و پشت این میله‌ها نداشتند، هیچ امیدی به پیروزی و به اینکه روزی مشهور می‌شوند و در اینجا مهمانی ترتیب داده می شود! نداشتند. برادران و خواهرانی که از آجر، آجر این محوطه و از لحظه لحظه‌اش خاطراتی دارند که هرچه برای ما بازگو و تعریف کنند، به ما قابل انتقال نیست، گرچه من خاطرات این دوستان را تا آنجا که به دستم رسیده، خوانده‌ام و توصیه می‌کنم که شما هم حتما بخوانید: خاطرات سرکار خانم دباغ، خاطرات آقای عزت شاهی، آقای احمد احمد، آقای منصوری و دیگران که الان در یادآوری نامشان حضور ذهن ندارم. اینها را بگیرید و نه به عنوان رمان و داستان و قصه، بلکه برای اینکه بدانید برای آنچه که به شما به عنوان نسل سوم انقلاب رسیده، چه بهای سنگینی پرداخت شده است، بخوانید.

بنده در این جلسه حلقه واسط بین دو نسل هستم. یکی نسلی که در اینجا تازیانه خوردند و ما از پائین به آنها نگاه می کردیم و اخبارشان را می‌‌شنیدیم، نسلی که در زمان انقلابی 13، 14 سال داشت و ندیده به این جور افراد افتخار می‌کرد و نسل شما که طبیعتا دوران انقلاب و دوران جنگ و آن مصیبت‌ها را ندیده است‌. می‌دانید که یک چیز ارزشمندی به دستتان رسیده، اما نمی‌دانید چقدر ارزشمند است و چقدر برای هر لحظه‌اش، مصیبت کشیده شده است.

اولا در این جمع عمدتا اعضای شورای مرکزی تشکل‌های دانشجویی سراسر کشور شرکت دارند که در واقع نماد نسل سوم انقلاب و بچه‌های سیاسی دانشگاه‌ها و بچه مسلمان‌هائی هستند که می‌خواهند راهی را ادامه بدهند که شما بزرگواران در اینجا شروع کردید و یا قبل از شما دیگران شروع کردند و شما در اینجا برایش هزینه پرداختید. برای این بچه‌ها هنوز فرصت هزینه پرداختن نرسیده؛ هنوز فرصت پیدا نکرده‌اند. هنوز نه بمباران شیمیائی دیده‌اند، نه شلاق خورده‌اند، نه توی کوچه پس‌کوچه‌ها، خطر ترور تهدیدشان کرده و با خود فکر کرده‌اند که صبح از خانه بیرون می‌آیند، ممکن است سالم به خانه برنگردند و یا ترور شوند؛ ولی روحیه و آمادگی لازم برای این نوع مقاومت‌ها را در چشم این بچه‌ها می‌شود دید و اگر روزی نوبت امتحان به آنها برسد، مطمئن باشید از کسانی که در سلول‌های اینجا - کمیته مشترک خرابکاری- شلاق می‌خوردند و مقاومت می‌کردند، عقب نخواهند ماند.

من اول از دوستان متصدی این موزه صمیمانه تشکر می‌کنم که با اینکه واقعا چندان کمکی به آنها نمی‌شود و خیلی به آنها نمی‌رسند، خیلی برای اینجا زحمت می‌کشند و از مسئولان می‌خواهیم که به متصدیان اینجا کمک کنند. ما باید موزه مقاومت، موزه انقلاب، موزه دفاع مقدس داشته باشیم. اینها نماد مقاومت ملت ما و نسل‌هائی است که فداکاری‌هائی کردند که کم نظیر و حتی بعضی از آنها بی‌نظیرند، منتها ما نتوانستیم شرح این ایثارها و مقاومت‌ها را به بشریت و حتی به نسل بعدی خود منتقل کنیم. در و دیوار اینجا با ما حرف می‌زنند. جلسه در شکنجه‌گاه تشکیل شده، یعنی در جائی که خواهران و برادران یکی دو نسل قبل از شما، در اینجا سلاخی شدند، اما دست از ارزش‌ها، توحید و اهداف متعالی و عدالت‌خواهی بر نداشتند. ‌اگر چند لحظه سکوت کنیم و آن دوران را در ذهن خود تصور کنیم، هنوز در اینجا بوی خونی را که از کف پا و اعضای بدن اینها به در و دیوار می‌پاشید و نیز صدای فریادهایشان را در ریر شکنجه‌های طاقت‌فرسا می شنویم. در اینجا عده‌ای به شهادت رسیدند و عده‌ بیشتری دچار نقص عضو و بیماری‌های مزمن جسمی و روحی که بعضی از آنها مادام‌العمر بوده است، شدند واینها بخشی از بهای سنگینی است که نسل قبل از شما پرداخته است. و تازه وقتی از همه موانع عبور کردیم و انقلاب محقق شد، جنگ و تروریسم و جنگ‌های داخلی پیش آمد و ده‌ها هزار تن در دهه اول انقلاب، بار دیگر جان و مال و جسم خود را در راه حفظ همین ارزش‌ها و آرمان‌ها فدا کردند، بنابراین دانستن اینکه چه قیمتی برای پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته شد، هم مسئولیت نسل سوم انقلاب و هم جرم انقلاب فروشان وسازشکاران را تشدید می‌کند.

آن طور که متصدیان و دوستان ما در اینجا به من گفته‌اند، در اینجا بیش از 90 نوع شکنجه، اعمال می‌شده است و آخرین مدل‌های مدرن و علمی غربی شکنجه، در اینجا توسط آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها آموزش داده می‌شد و هر ماه روش جدیدی می‌آوردند که این علمی‌تر! و جدیدتر است و این را به کار ببرید. همه اینها روی پسران و دختران مجاهد و اسلام‌خواه ما امتحان می‌شد و انعکاس ناله شهید و نعره جلاد، زمزمه الله الله بچه‌هائی را که از این نرده‌ها آویزان می‌شدند و یا در اتاق‌ها، به آپولو بسته می‌شدند، شلاق می‌خوردند، سوزن داغ زیر ناخن‌هایشان فرو می‌شد‌ و آن طور که بعضی از دوستان می‌گفتند، آب جوش وارد مجاری ادرار آنها می‌کردند و پدر و پسر، زن و شوهر، مادر و فرزند را جلوی روی هم شکنجه می‌کردند که خون یکی روی سر و صورت دیگری بریزد و صدای ناله یکدیگر را بشنوند؛ اهانت‌هائی که می‌کردند، هتک حرمت‌هائی که می‌کردند؛ گوشت کف پا می‌رفت و شلاق به استخوان می‌رسید، شکنجه‌ می‌کردند، فحش می‌دادند، را هنوز می‌شود در اینجا شنید. همه این کارها انجام می‌شد تا نهایتا آنها دست از اسلام، دست از شهادت و دست از ارزش‌ها و آرمان‌های درخشان خود بردارند، همچنان که بسیاری هم دست برنداشتند.

مردم هم اگر این مسائل را فراموش کنند،‌ خداوند فراموش نخواهد کرد و اساساً یکی از اشتباهات کسانی که واردگود مبارزه می‌شوند، این است که به حساب مردم کار کنند. باید به نفع مردم کار کرد، اما نباید به حساب مردم کار کرد، چون مردم خیلی چیزها را نمی‌دانند و نمی‌فهمند و تا آخرش هم نخواهند فهمید و تازه همان بخشی را هم که می‌فهمند، مشکلی را حل نخواهد کرد، اما خداوند می‌داند مجاهدان راه او، در این سلول‌ها چه شکنجه‌هائی را تحمل کردند؛ کسانی که شاید اصلا نامشان را هم ندانیم و خاطراتشان هم در جائی چاپ نشده و یا کسانی که در دوران جنگ تحمیلی در کوه‌های پر برف کردستان یا کویر تفت‌آلود فکه، هور و در نخلستان‌های آن سوی اروند،‌ به شهادت رسیدند. در سکوت و تاریکی‌ها چنان فداکاری‌هائی شد که هیچ کس نفهمید و ندانست و تا آخر هم جز خدا نخواهد دانست و خدا کافی است. مردم اگر همه چیز را هم بدانند، که نمی‌دانند، دردی را دوا نخواهد کرد.

امام حسین(ع) دردعای عرفه تعبیر زیبائی دارند و می‌فرمایند: "الحمدلله‌ الذی لا تدیع عنده الودایع، جازی کل ضایع: سپاس خداوندی را که هرچه را که نزد او به ودیعه بگذارید، ضایع نخواهد شد. هر عمل صالحی و هرکار نیکی که انجام بدهید و نزد خداوند به امانت بگذارید، او فراموش نخواهد کرد. " مردم فراموش می‌کنند، ولی او فراموش نخواهد کرد. سپاس خداوندی را که برای هر عمل‌کننده‌ای پاداشی را در نظر می‌گیرد و چندین برابر پاداش می‌دهد، ولو اینکه خودش هم خبر نداشته باشد که چه عمل صالحی را انجام داده است. در بعضی از روایات از قول پیامبر(ص) نقل شده که: "خداوند برای برخی ازانسان‌ها پاداش‌هائی را در نظر گرفته که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه قلبی تصور کرده و بعدا خواهند دید ".

اما دنیا آن‌طور هم که ما تصور می‌کنیم، بی‌حساب و کتاب نیست که حالا یک عده‌ای فداکاری کردند و یک عده‌ای نکردند و چه فرقی است بین مجاهدین و قاعدین؟ در انقلاب و جنگ یک عده‌ای، از بچه‌هایشان، اموالشان، سلامتشان، آبرویشان گذشتند، یک عده‌ای هم نگذشتند و تماشا کردند و اینها همه مثل هم هستند. کی به کی است؟ اما واقعیت این است که این‌طور نیست و یک وقتی مو را از ماست بیرون می‌کشند. ابدا این‌طور نیست که کسی که کتک خورد و زجر کشید با آن کسی که هیچ صدمه‌ای ندید، با هم مساوی هستند. خداوند می‌فرماید: "فضل‌الله‌المجاهدین علی‌القاعدین اجراً عظمیا " هر کس برای خدا جهادکرده، ‌هرقدر هم اندک باشد، به همان میزان نسبت به قاعدین، ولو مؤمن و مقدس باشند، برتری دارند. وقتی خداوند می‌فرماید: "اجراً عظیما "، انسان باید متوجه بشود که میزان این پاداش خارج از تصور اوست.

کسانی را اینجا آورده‌اند که گاهی جرمشان خواندن یک اعلامیه یا یک کتاب بوده و یا در مجلس خصوصی، نقدی به شاه یا آمریکا یا اسرائیل کرده‌اند. همین عکس العملی که این روزها درباره هولوکاست نشان می‌دهند که اصلا نمی‌گذارند کسی تحقیق کند و ببیند واقعا چند نفر کشته شدند و حقیقت امر چه بود. چند روز پیش در خبری خواندم برای یکی از اعضای اتحادیه اروپا، به دلیل اینکه چنین اظهار نظری کرده، حکم بازداشت صادر کرده‌اند. در آن دوران هم برای یک مقاله، یک اظهارنظر و یک کتاب، افراد را به اینجا می‌آوردند و شکنجه می‌کردند. اینجا آزمایشگاه حقوق بشر و آزادی بیان آمریکائی و غربی بوده است! این طور نبوده که هر کسی را که به اینجا می‌آوردند، اهل مبارزه مسلحانه بوده و اسلحه دستش گرفته و مثل آقای عزت شاهی یا مثل سرکار خانم دباغ اتهاماتشان سنگین بوده. خیلی‌ها بودند که مثلا در دانشگاه، یک صفحه کتاب یا یک مقاله خوانده یا یک حرفی زده بودند. آنها را به اینجا می‌آوردند و کتک می‌زدند و شکنجه می‌کردند و از این کمیته مشترک ضد خرابکاری تا زندان‌های گوانتانامو و ابوغریب و شکنجه‌گاه‌هائی که در خود اروپا و امریکا دارند، آزمایشگاه حقوق بشر آمریکائی! بوده‌اند و هستند و سیطره نظام سرمایه‌داری بر دنیا، تاکنون به این شکل اعمال و حفظ شده است! اسم این کارها را هم می‌گذاشتند: "بازجوئی از نوع فنی ". در اعترافات تهرانی، ناظری پور و جعفرقلی صدری که اولین رئیس این تشکیلات بوده، آمده، در گزارشاتی که می‌دادند، اسم شکنجه‌ها را می‌گذاشتند: "بازجوئی از نوع فنی "، یعنی اهل فنانیت و تکنولوژی هم بوده‌اند. غرب فقط همین نوع فنانیت و تکنولوژی را به شرق صادر می‌کند. آنها تکنولوژی هسته‌ای و امثال آنها را به کشورهای دیگر نمی‌دهند، اما فنونی از این دست را خوب به این طرف می‌فرستند.

در اسنادشان از قول جیمز لایف، تئوریسین سیا، آمده است که امریکائی‌ها هر سال سمینارهای آموزشی را در پنج قاره برگزار می‌کردند تا جدیدترین متدها و مؤثرترین روش‌های شکنجه‌های زود بازده را به پلیس ده‌ها کشوری که حکومت‌هایشان وابسته به امریکا بودند، از جمله ساواک ایران، آموزش بدهند. بعضی از سربازجوها اعتراف کرده‌اند که در امریکا، انگلیس و اسرائیل آموزش‌های ضمن خدمت داشته‌اند و آخرین شیوه‌های شکنجه را که در آنجا اختراع و کشف می‌کردند، می‌آموختند و مدرن‌ترین ابزارهای شکنجه و تخصص در عذاب دادن انسان و تحقیر او را به کار می‌‌بردند تا روح و بدن و شخصیتش را تحت فشار بگذارند و او را خرد و به اصولش خیانت کند. این روش‌ها را درامریکا، انگلیس و اسرائیل کشف و اختراع می‌کردند و سپس در زندان‌های ده‌ها کشور تحت ستم، از جمله در خاورمیانه اسلامی، در شرق آسیا، در عمق افریقا و در امریکای لاتین و ایران به کار می‌گرفتند و روی بچه‌های مبارز امتحان می‌کردند. هنوز هم دارند این کار را می‌کنند. حالا ایران رها شده است، اما در کشورهای دیگر هنوز مشغولند. ایران هم اگر رها شده، می‌بینید که چقدر تحریم و تهدید و فشار هست تا آن را به بند بکشند، چون ایران نه تنها خودش رها شد، بلکه الهام‌بخش بسیاری از کشورهای دیگر شده است و دارد به آنها می‌گوید که ما زنجیرهای اسارت را پاره کردیم، پس این کار، شدنی است، شما هم حرکت کنید. پیام انقلاب به همه مردم جهان این است و به همین دلیل هم، امپریالیسم، آن را رها نمی‌کند. اگر ما کشوری بودیم که ازاد شدیم، اما کاری به کار آنها نداشتیم و آنها هم کاری به ما نداشتند، این قدر توطئه نمی‌کردند، ولی می‌بینید که همه ملت‌ها دارند به ملت ایران نگاه می‌کنند و متوجه می‌شوند که اینها با تمام فشارهائی که رویشان هست، رها شده‌اند، پس این امر، شدنی است.

بنابراین ما در اینجا یک خبر خوب داریم و یک خبر بد. خبر خوب اینکه به‌رغم همه شکنجه‌ها، جنگ‌ها و ترورهائی که بر ما تحمیل کردند، ایران به نام اسلام، آزاد شد و با اینکه همه می‌گفتند که این زنجیرها پاره شدنی نیست، اما ملت ایران رها شد. اما خبر بد اینکه "زنجیرسازان " هنوز هستند، گرگ‌ها هنوز زنده‌‌اند و دارند در اطراف ما زوزه می‌کشند. آنها در عراق، در افغانستان، در جنوب و در نقاط مختلف دنیا در کمین ما هستند. اما یک خبر خوب‌تر اینکه با آنکه سالیان سال در ذهن مردم دنیا فرو کرده بودند که اینها شکست‌ناپذیرند، در کشور ما دو بار، یک بار در دوران انقلاب و یک بار در جنگ تحمیلی شکست خوردند و ذلیل شدند و به‌رغم همه فشارهائی که در ظرف این سال‌ها بر ما وارد کرده‌اند، همه پروژه‌هایشان شکست خورده است. امروز امام مجاهدین و سرور همه شهدا در میان ما نیست، اما صدای او از مرزهای ایران بیرون رفته و همه مبارزان جهان، اعم از کشورهای منطقه‌ و امریکای لاتین، امام و سربازان امام را می‌شناسند.

در خاطرات فردوست آمده که غرب از سال 38 تصمیم گرفت شکنجه روشمند و به اصطلاح، متدولوژیک را زیرنظر مستقیم خود در ایران اعمال کند، ‌ولی چند سال بعد از آن قیام 15 خرداد 42 به راه افتاد. او می‌گوید ما از سال 38 آموزش شکنجه را مستقیما زیر نظر امریکائی‌ها و اسرائیلی‌ها آغاز کردیم. خود فردوست در لندن توسط انگلیسی‌ها آموزش داده می‌شود تا دفتر ویژه اطلاعات را راه‌اندازی کند. تهرانی که یکی از شکنجه‌گران سفاک بود و بعد از انقلاب اعدام شد و صدای آمریکائی‌ها درآمد که چرا اعدام می‌کنید و تکلیف حقوق بشر چه می‌شود،‌ در دادگاه گفت که امریکائی‌ها و اسرائیلی‌ها و انگلیسی‌ها، حتی در حد جزئیات، به ما آموزش شکنجه می‌دادند و در همین کمیته مشترک، به صورت سه شیفته کار می‌کردیم، یعنی 24 ساعته مشغول شکنجه و بازجوئی بودند. او می‌گوید در سال 56 که امریکائی‌ها احساس کردند فشار بیش از حد است و احتمال دارد در ایران انقلاب شود، فرمودند!! که سلول‌های اینجا را موکت کنند و به بعضی از زندانی‌ها قاشق بدهند! یکی از نمایندگان صلیب سرخ هم به زندانی‌ها گفته بود: "شما خودتان یک کاری کنید که کمتر به شما فشار بیاورند،‌ وگرنه ما با شاه پروتکل داریم که هر گزارشی که تهیه کردیم،‌ یک نسخه‌اش را برای او بفرستیم،‌ بنابراین شما تصور نکنید هرچه که بگوئید یک جایی هست که بررسی می‌کند و می‌آیند و اینها را محاکمه می‌کنند، بلکه یک نسخه مستقیما پیش خود شاه می‌رود. " یعنی خیلی فکر نکنید خبری است! این هم نهادهای بین‌المللی حقوق بشری‌شان!

باز در اسناد ساواک هست که در زیرزمین زندان اوین و خانه‌هائی مثل خانه سرهنگ زیبایی، عده‌ای از مبارزین را سلاخی می‌کردند، قصابی و شکنجه ادامه داشت. امثال این آقا ابتدا به عراق رفتند وسعی کردند با راه انداختن جنگ کردستان و بلوچستان و گرگان و نزاع‌های داخلی و دعوای شیعه و سنی و کودتای نوژه، رژیم را ساقط کنند و بعد هم که به وسیله جنگ به نتیجه نرسیدند،‌ حالا کمیته‌های حقوق بشری درست کرده‌اند و توسط تلویزیون‌ها و ماهواره‌های لس آنجلسی، نظراتشان را پخش می‌کنند.

حسنین هیکل، ژورنالیست مشهور مصری می‌گوید: "من در زمان شاه به ایران آمدم و به من فیلمی را نشان دادند که یک خانم مسلمانی را برهنه کرده بودند و با آتش سیگار،‌ بدن او را می‌سوزاندند. من پرسیدم: چرا از این صحنه‌ها فیلم گرفته‌اید؟ این که به ضرر شماست. خیلی عادی جواب دادند که اینها فیلم‌های آموزشی است. ما تهیه می‌کنیم و امریکائی‌ها به کشورهای دیگری که تحت کنترل آنهاست، می‌فرستند تا نحوه صحیح شکنجه کردن را یاد بگیرند! ‌اینها برای انتقال تجربه است! ". انتقال معرفت و دانش و تکنولوژی، در این حدش از نظر آقایان اشکالی ندارد! صدها پست سازمانی با توجه به الگوهای سیا و اسکاتلندیارد و موساد در اینجا تشکیل شد و شروع به فعالیت کردند و از سال 52 در اینجا سه شیفته کار می‌کردند. گمان می‌کنم در خاطرات‌آقای عزت شاهی خواندم که ظرف غذا و ظرف ادرارشان یکی بود. جداً توصیه می‌کنم که خاطرات این بزرگواران را بخوانید تا ببینید کسانی که بشر را سلاخی می‌کنند، ‌چطور سنگ حقوق بشر و دموکراسی و آزادی را به سینه می‌زنند. اینها را بخوانید تا بدانید ارزش‌های انقلاب چگونه ذره ذره تولید و حفاظت شده‌اند و ما نباید زود بترسیم و عقب‌نشینی کنیم. اینهائی را که اهل تردید و سازش هستند،‌ نباید اجازه بدهیم هدایت انقلاب را به عهده بگیرند. برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت شده است.

هنگامی که شهید رجائی به عنوان رئیس جمهور به سازمان ملل در نیویورک رفت، در مصاحبه‌ای مطبوعاتی، خبرنگاران به ایشان گفتند: "شما بنیادگرا هستید، حقوق بشر را در ایران نقض کرده‌اید، بعضی از سران رژیم قبل را اعدام کردید، انقلاب ایران مروج تروریسم بین‌المللی شده... " و از این حرف‌ها. مرحوم رجائی به جای اینکه جواب بدهد،‌ جوراب‌هایش را در آورد و پاهایش را جلوی دوربین‌های تلویزیونی گرفت و گفت: "آن حقوق بشری که شما از آن حرف می‌زنید، ردش کف پاهای من معلوم است. شلاق‌هائی که کف پاهای من خورده، با آموزش امریکائی‌ها و انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها بوده و شکنجه‌گران ایرانی حکومت تحت حمایت شما، اجرا کردند. " و هیچ جواب دیگری نداد. بعد که ایشان برگشت، در بعضی از مطبوعات و محافل می‌گفتند که رجائی آدم پاکی است، آدم خوبی است، اما قشری و امل و بی‌سواد و عوام است و عرف دیپلماتیک سرش نمی‌شود. این آدم، آبروی ما را برد. مرد حسابی! مگر آدم جلوی دوربین‌های تلویزیونی جورابش را بیرون می‌آورد؟ آبروی ما را پیش روشنفکرها و رسانه‌های غرب بردند، دیگر آبروئی برایمان نماند! به جای اینکه هرجا می‌رود به او افتخار کنیم، این جوری آبروی ما را می‌برد. بنی صدر به شهید رجائی می‌گفت: خشک سر!

این وضعیت، اکنون گذشته است. نسل ما که بین ان نسل و نسل شماست، سنش اقتضا نمی‌کند که افتخار شلاق خوردن در اینجا را داشته باشد و چه خوب! چون معلوم نبود که اگر می‌خوردیم، چه می‌کردیم! ولی این را یادم هست که نسل ما، به کسانی که چریک می‌شدند و در راه آرمان‌های خود شلاق می‌خوردند و شکنجه یا در به در می‌‌شدند و زیر شلاق، خدا را صدا می‌زدند و با یاد خدا می‌توانستند شکنجه و اهانت را تحمل کنند، واقعا با افتخار و غبطه نگاه می‌کردند. فقط یک چیز است که می‌تواند در چنین شرایطی به انسان صبر و تحمل بدهد و به داد انسان برسد و آن ایمان به غیب است. در این جور جاها دیگر شعارهای سیاسی و پزهای چپ و راست و فیگور و ژست‌های انقلابی و سخنرانی و دکلمه و انشا به درد نمی‌خورد، چون اینها مال وقتی است که بقیه هم هستند و زیر بمباران شیمیایی و آتش و ترکش که بچه‌های سالم، دیگر نیستند و همه با استخوان‌های شکسته و شکم‌های دریده و دست و پاهای شکسته افتاده‌اند، ‌یکی آنجا ناله می‌کند،‌ پنج تا اینجا شهید شده‌اند و همه جا دود و باروت و آتش است،‌ دیگر نه مارش به درد می‌خورد نه سخنرانی، نه هیچ چیز دیگری و فقط انسان می‌ماند و آنچه که از قبل برای خودش فراهم کرده و در او ریشه دارد و درونی شده است. آنجا شعار و ریا و تظاهر نیست و فقط جای عقاید خالص و صمیمی است.

اولین بار که من در عملیات خیبر در سال 62 مجروح شدم، تا یک ربع هرچه فکر می‌کردم آیه‌ای از قرآن یادم نمی‌آمد. با خودم گفتم: "چقدر لقلقه زبان با آنچه که در لحظه مرگ و زمانی که باید چشم در چشم مرگ ‌بدوزی و فقط تو مانده‌ای و او، فرق دارد. " این امام بود که به همه مبارزان فهماند که اگر می‌خواهید مجاهد درستی باشید، باید ایمان به غیب را در باور و دل خود درست کنید، والا با تندروی و وراجی حل نمی‌شود، چون در آن لحظه، فقط تو می‌مانی و آنچه که حقیقتا به آن ایمان داری. وقتی تو می‌مانی و جلاد، فقط این باور است که به تو قدرت می‌دهد و باقی قدرت‌ها تبخیر می‌شوند و از بین می‌روند.

در خاطرات یکی از دوستان خواندم که نوشته بود ما در زندان به کمونیست‌ها می‌گفتیم کامیونیست. علتش هم این بود که به‌محض اینکه شکنجه شروع می‌شد، کمونیست‌ها کامیون کامیون لو می‌دادند! یعنی کسانی که به غیب و آخرت و امام حسین(ع) عقیده نداشتند و بحث خلق و زحمتکشان و این مسائل را پیش می‌کشیدند، وقتی در مقابل شکنجه‌گر قرار می‌گرفتند، می‌دیدند که دیگر نه خلقی باقی مانده و نه از زحمتکشان خبری هست. تازه اگر هم مردم باشند، به دردش نمی‌خورند و تازه این خلق گاهی آدم هم می‌گیرد و تحویل پلیس می‌دهد؛ به همین دلیل بود که وقتی شلاق می‌خورد و شکنجه می‌شد، کامیون کامیون از همفکرهای خودش را لو می‌داد.

من نمی‌خواهم بگویم هر کسی که مذهبی نبوده، این طور بوده. در میان آنها هم معدودی بودند که آدم‌های قوی‌تری بودند و مقاومت می‌کردند، ولی معتقدم اگر در احوالات اینها دقت کنید، اینها هم کمونیست فلسفی، یعنی ماتریالیست افراطی نبودند، چون مقاومت و حماسه بدون معنویت ممکن نیست و باید به نوعی معنویت مطرح باشد. به نظر من اینها بیشتر سوسیالیست سیاسی و اقتصادی بودند نه کمونیست فلسفی. یکی از این افراد خسرو گلسرخی است که تندیس او در یکی از این سلول‌ها هست. او یکی از کسانی بود که رژیم به عنوان نماینده کمونیسم مطرحش کرد، ولی او در دادگاهش که بخش‌هائی ازآن از تلویزیون پخش شد، صحبت‌هایش را با نام علی(ع) و حسین(ع) شروع می‌کند. می‌گفتند که تا لحظه اعدام هم تزلزلی نشان نداد و پای حرفش ایستاد. او نام مارکس و لنین را نیاورد و با نام علی(ع) آغاز کرد، منتهی از سوسیالیسم علوی و این جور چیزها بحث کرد. او هم می‌بیند که اگر بخواهد از مقاومت و سلحشوری سخن بگوید، باز باید زلفش را به دین و به اسلام و تشیع و علی(ع) و حسین‌(ع) و کربلا گره بزند، والا مردنش توجیهی ندارد. یک آدم ملحد، به خاطر چه چیزی باید خودش را به کشتن بدهد؟ چون اساسا ماتریالیسم و کمونیسم، از نظر فلسفی بین انسان و حیوان تمایزی قائل نیست؛ بنابراین آدمی که از نظر فلسفی معتقد به این مکاتب است، دلیلی برای فدا کردن خود برای مردم نمی‌بیند، مگر بر اساس احساسات. احساسات هم تا حدی به انسان انرژی می‌دهد و وقتی قضیه جدی می‌شود، احساسات هم نمی‌تواند کاری بکند.

شما تمثال‌های دیگری را هم که اینجا زندانی بودند و آزار دیدند، از جمله مقام معظم رهبری و مرحوم آقای طالقانی و امثالهم را دیده‌اید. متاسفانه نسل جدید آن گونه که باید‌ آقای طالقانی را نمی‌شناسد و ایشان با آنکه بسیار برای این انقلاب زحمت کشید، مجهول‌القدر است. کسانی چون شهید آیت‌الله غفاری، شهید آیت‌الله سعیدی، شهید آیت‌الله اشرفی اصفهانی و ... و خیلی‌هائی که عکسشان در اینجا نیست و خیلی‌ها که اساسا نامی هم از آنها نیست، بسیار برای به ثمر رسیدن این انقلاب زحمت کشیدند. از مجاهد کبیر شهید نواب صفوی که پدر مبارزه جهادی، نه تنها در ایران که در خاورمیانه است، باید یاد کرد. من در جائی خواندم که یاسر عرفات در زمانی که چریک و مجاهد بود- نه این اواخر که دیگر زهوارش در رفته بود- می‌گفت: "من در مصر دانشجو بودم و شهید نواب صفوی به آنجا آمد و در دانشگاه قاهره علیه صهیونیسم صحبت کرد. بعد از سخنرانی، نزد او رفتم. از من پرسید: اهل کجائی؟ گفتم: فلسطینی هستم. گفت: اینجا چه می‌کنی؟ گفتم: آمده‌ام درس بخوانم. پرسید: الان وظیفه تو درس خواندن است؟ الان وظیفه تو جهاد است. " اساسا‌ آتش مبارزه جهادی در دهه‌های نزدیک به کودتای 28 مرداد را در ایران و خاورمیانه، شهدای فدائیان اسلام و مؤتلفه‌، حزب ملل اسلامی، حزب‌الله و بچه‌های مسلمان مجاهدین و علما و روحانیونی که در اینجا شکنجه شدند، روشن کردند و هیچ زبانی قدرت تشکر از آنها را ندارد.

در اینجا ذکر نکته‌ای را لازم می‌دانم. من از افرادی چون گلسرخی نام بردم. اینها کسانی بودند که مایه‌های مذهبی داشتند و عدالت‌خواه بودند، منتهی درست تربیت نشده بودند و سواد دینی درستی هم نداشتند و اسلام انقلابی را نمی‌شناختند. اسلامی هم که در جامعه می‌دیدند، یک اسلام سازشکار تفکیک شده از سیاست و توجیه‌گر ظلم بود. این را نمی‌توانستند تحمل کنند و در عین حال تحت تاثیر مارکسیست‌ها و شستشوی مغزی آنها بودند، مضافاً بر اینکه در آن دوره مثل حالا نبود، بلکه دوران فقر فکری دینی بود،‌ یعنی 50 تا کتاب خوب اسلامی وجود نداشت که یک جوان بتواند بخواند و جواب سئوالاتش را پیدا کند. شما نسبت به آن دوره دارید در وفور نعمت به سر می‌برید. آن دوره، دوره انزوای اسلام بود. خیلی از اینها نمی‌خواستند ضد خدا باشند، ‌ولی توی گردباد گیر می‌افتادند. من اینها را بیشتر قربانی و مستضعف فکری می‌دانم تا ملحد و بی‌دین. مبانی دینی اینها ضعیف بود. بدیهی است وقتی اسلام دین تخدیر و ساکت در برابر ظلم جلوه می‌کرد، یک روح مبارز که دنبال محملی برای عدالت‌خواهی می‌گشت، زیر علم کمونیسم و گروه‌های چپ می‌رفت که در آن زمان بسیار فعال بودند، ‌وگرنه برای خیلی‌ها مادی‌گری اصالت نداشت، بلکه مبارزه و مبارز بودن مهم بود. الان در دنیا لیبرالیسم دارد جنایت می‌کند وکمونیسم همان‌گونه که لایقش بود، به قبرستان تاریخ فرستاده شد، چون مارکسیسم بزرگ‌ترین اهانت به انسان بود. امروز اسلام تبدیل به پرچم مبارزه سیاسی در دنیا شده است، حتی در میان ملت‌های آمریکای لاتین! حالا دیگر چپ ارتدوکسی کمونیستی در دنیا وجود ندارد و هر کسی که می‌خواهد درباره عدالت و مبارزه با استعمار صحبت کند، به یک شکلی زلفش را به زلف امام گره می‌زند، درست همان حالتی که یک وقتی در دانشگاه‌های ما بود که حتی وقتی یک بچه مسلمان هم می‌خواست مبارز باشد، باید مارکسیست می‌شد و یا ادای ماکسیست‌ها را در می‌آورد. اسلام امروز آن وضع را پیدا کرده و حتی جنبش‌های چپ امریکای لاتین در حال حاضر متحد اصلی خود را ایران و اسلام می‌دانند.

خانه پدر ما در مشهد به نوعی کانون یا بهتر بگویم چهار راه جنبش‌های سیاسی بود، چون هم با اعضای کانون نشر حقایق اسلامی مرحوم محمدتقی شریعتی سر و کار داشتیم، هم با مرحوم آیت‌الله میلانی، مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی و مرحوم حاجی عابدزاده و مهدیه، هم گروه‌های لیبرال و ملی‌گرا و چپ و مجاهدین. خلاصه من از بچگی این اسم‌ها را می‌شنیدم و در جریان امور قرار می‌گرفتم. نام و تصویر و رساله امام هم از کودکی، همیشه پیش چشم ما بود. امیر پرویز پویان، ایدئولوگ چریک‌های فدائی و ایدئولوگ جریان چپ و جزو پدران این جریان بود و همه چپی‌ها به او افتخار می‌کردند. پدر ما می‌گفت که پویان یک بچه کاملا مذهبی بود و گاهی در جشن‌های نیمه شعبان می‌آمد و در برابر آیت‌الله میلانی مقالات مذهبی می‌خواند. یعنی یک بچه فعال کاملا مذهبی! و یا احمدزاده‌ها و کسانی در این حد که بیشتر مجذوب بعد مبارزاتی چپ سوسیالیستی می‌شدند، وگرنه اصالتا در خانواده‌های مذهبی بزرگ شده بودند و گرایشات مذهبی داشتند. اینها وارد بعد فلسفی ماتریالیسم نمی‌شدند و سواد این کار را هم نداشتند. درست است که از اینها به عنوان ایدئولوگ‌های چپ نام می‌برند، ولی واقعا سواد نظریه‌پردازی نداشتند. ده بیست تا جزوه‌ای را که در گروه‌ها تهیه و چاپ می‌شد، می‌خواندند و می‌شدند فیلسوف و نظریه‌پرداز و ملاحظه می‌کنید چقدر دیگران در زمینه ایدئولوژی ضعیف و ناآگاه بودند که اینها می‌شدند ایدئولوگ آنها!.به این نکته دقت داشته باشید که وقتی دین را بدون عدالت مطرح کنیم، هستند کسانی که به دنبال عدالت بدون دین می‌روند و این اتفاق در آن دوره افتاد. چند تا امثال اینها بودند که ریشه مذهبی داشتند، ولی مبارزه اصیل و مستمر عمدتا در میان گروه‌های مذهبی بود که به خدا و قرآن و پیامبر(ص) و قیامت و حسین (ع) و عاشورا اعتقاد داشتند.

مرحوم دکتر شریعتی در آن سال‌ها سخنرانی‌های پرشوری را ایراد می‌کرد، به‌خصوص با آن تعبیر درخشان: "یا باید حسینی بود یا زینبی، وگرنه یزیدی هستی. "، انصافا شور مذهبی عجیبی را در جوان‌ها پدید می‌آورد. پدرمان می‌گفت: "دکتر شریعتی وقتی از زندان آزاد شد و به مشهد آمد،‌ در جلساتی که گاهی در منزل ما در مشهد برگزار می‌شد، گفته بود: زمانی که من در سلول انفرادی قرار گرفتم، متوجه شدم که این شهرت‌ها، محبوبیت‌ها، مرید‌ها، شاگردها، هیجان‌ها و تحسین و تکذیب‌ها، همه در اینجا رنگ می‌بازند و از جلوی چشم انسان محو می‌شوند و هیچ کمکی نمی‌توانند به انسان بکنند. در اینجا به‌قدری فشار و تنهائی روی من زیاد شد که صدای نگهبان را که در راهروها می‌شنیدم، برایم فرجه و فرصتی بود. در آنجا بود که فهمیدم اهل خلوت بودن و تحمل تنهائی، نیاز به ذخیره معنوی وروحی و فکری دارد و اگر رابطه‌ات را قبلا با خدا محکم نکرده و تنهائی را تجربه نکرده باشی، همان تنهایی برای انسان تبدیل به شکنجه می‌شود، چون انسان باید در تنهائی با خودش روبرو بشود و انسان نمی‌تواند با خودش روبرو شود. هر کس که در زندان باشد، احساس می‌کند که باید قلبش به روی عالم معنویت، باز باشد و با شعار و سخنرانی نمی‌شود آن تنهائی محض را تحمل کرد ".

احترام به مجاهد راه خدا در دل همه کسانی که قلبشان برای عدالت می‌تپید، وجود داشت. عدالت‌خواهی بدون ایمان و بدون معنویت، نه دوام دارد و نه معنا و اگر هم پا بگیرد، بعدا منحرف می شود، کما اینکه ما کسانی را داشتیم که با شعار آزادی و مردم و انقلاب به صحنه آمدند و بعد حاضر شدند همه چیز را بفروشند، ولی شکنجه‌ها و آزارها روی مبارزین مسلمان تاثیری نگذاشت، چون تحت تاثیر روح عاشورائی و حسینی حرکت کرده بودند. ممکن بود عده‌ای از رده خارج شوند، ولی عده دیگری جای آنها را پر می‌کردند. به‌رغم شکنجه‌ها و فشارها و ارعاب‌ها، روح مبارزه و جهاد و حتی چریک شدن در بچه‌ها خیلی قوی بود.

برای اینکه شما نسل سوم، اوضاع و شرایط آن زمان را بهتر درک کنید، خاطره‌ای را برایتان نقل می‌کنم. در سال 56 من 13، 14 سال داشتم و به یک جلسه تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه و کتابخوانی می‌رفتم. عده‌ای از بچه‌ها بودیم که دور هم جمع می‌شدیم و کتاب می‌خواندیم و پیرها و بزرگ‌ترهای جلسه، نهایتا 20 ، 21 سال سن داشتند. با اینکه ما هیچ کاره بودیم و جلسه ما واقعا طوری نبود که حساسیت خاصی را برانگیزد، اما اوضاع به شکلی بود که آن دونفر که بزرگ‌تر بودند می‌گفتند اگر ساواک‌ ماها را بگیرد، شکنجه می‌کند، برای همین بهتر است از حالا تمرین کنیم که اگر کتک خوردیم و شکنجه شدیم، بقیه را لو ندهیم! این فضائی بود که آزادی حقوق بشر آقایان به وجود آورده بود!! ‌دو سه باری را یادم هست که یکی از آن دو نفر ‌نشستند و دیگری با شلاق به کف پای او ‌زد که به اصطلاح تمرین مقاومت کنند! یک بار هم یادم هست که گفتند شکنجه‌گرها، آتش سیگارشان را روی تن کسانی که دستگیر می‌کنند، خاموش می‌کنند و این کار را تمرین کردند. یادم نیست که من آن کسی بودم که سیگار را روی تنم خاموش کردند یا کسی بودم که خودم این کار را کردم (باخنده)، اما یادم هست که چنین جو و فضای پر از ترس و ارعابی بر چنین جلساتی حاکم بود، یعنی نسل بعدی، ولو هیچ کاره هم بود، داشت خودش را برای کتک خوردن آماده می‌کرد.

این همه زحمتی که قبل از انقلاب کشیده شد، به اعتقاد من قابل مقایسه با فداکاری‌ها و رشدی که بعد از پیروزی انقلاب، به‌خصوص در صحنه‌های جنگ و به‌خصوص از لحاظ کمیت حاصل شد، نیست. هیچ کس نفهمید که بچه‌های ما در طول 8 سال جنگ چه جانفشانی‌هائی کردند و قدر و ارزش آن همه فداکاری‌ و ایثار، حتی برای کسانی که در خود منطقه هم بودند، معلوم نشد و این، مظلومیتی مضاعف برای این نسل و این بچه‌هاست.

یادم هست در آن جلسه قرآنی که عرض کردم، ‌معلم قرآنمان که چند سال بعد مرحوم شد، می‌گفت: "از همین حالا رابطه‌تان را با خدا محکم کنید، وگرنه مثل وحید افراخته می‌شوید! " وحید افراخته از همان بچه مذهبی‌هائی بود که دین را درست نفهمید و بعد مارکسیست شد و وقتی او را به اینجا آوردند، ‌ده‌ها نفر را لو داد و به شکنجه و زندان گرفتار کرد و آخر سر هم به پاداش خوش خدمتی‌های فراوانش، اعدام شد! بعد برای ما مثال می‌زد که ببینید آیت‌الله سعیدی چگونه تحمل کرده و امثال وحید افراخته، چطور همه را لو داده‌اند.

به هرحال عده‌ای مقاومت کردند، عده‌ای خیانت کردند و عده‌ای هم عافیت طلبی کردند و محصولش این است که از زیر امواج خون و فشار و زندان و شکنجه‌ و ارعاب، این انقلاب، سر برآورد و موفق شد و امروز دارد در سرنوشت دنیا نقش مؤثر بازی می‌کند و همان انگلیسی‌ها و امریکائی‌هائی که روزگاری در اینجا آقائی می‌کردند، دارند می‌گویند که این انقلاب در سرنوشت منطقه و ملل اسلامی و حتی جهان، تاثیرگذار است. همه دنیا تحت کنترل اینهاست و خودشان می‌گویند تمام جنبش‌هائی که در افغانستان و هند تا فلسطین برپا می‌شوند، زیر سر انقلاب ایران است. این بخش است که مسئولیت آن به ما و شما، یعنی نسل دوم و سوم انقلاب مربوط می‌شود.

بعضی از کالبد شکافان جنبش‌های فراموش شده و انقلاب‌های قدیمی زهوار در رفته در غرب، تفسیری دارند که ظاهر آن گزارش‌گونه و باطنش در واقع مایوس‌کننده و خط دهنده است. آنها درباره "دوران بازنشستگی انقلاب‌ها " صحبت می‌کنند. کتاب‌هائی مثل کتاب بیل کلینتون و امثال اینها که به نظر من به سفارش رسمی "سیا " نوشته می‌شوند. در این کتاب‌ها درباره انقلاب‌های انگلیس و امریکا و روسیه بحث می‌کنند - که به نظر من اینها اساسا انقلاب نبوده‌اند. در آنجا بحث می‌کنند که وقتی یک جنبش انقلابی با حرکت توده‌های مردم به نتیجه می‌رسد، این "تقدیر انقلاب‌ها "ست که اول مقاومت می‌کنند، ‌مدتی با فداکاری و جانفشانی در راه استقرار می‌کوشند و پس از استقرار به‌تدریج به فکر دفاع از منافع مستقر شده خودشان می‌افتند، با اوضاع کنار می‌آیند و "جمهوری فضیلت " و "جمهوری تقوا " به‌تدریج تبدیل به "جمهوری لذت " و "جمهوری سود محور " می‌شود. ملاحظه می‌کنید که ظاهر قضیه، نوعی گزارش دادن است، اما در واقع دارد فکری را القا می‌کند. اگر بخواهیم مسئله را بازتر کنیم، معنی آن این می‌شود که انقلاب‌ها را نباید "نفی " کرد، بلکه باید "پشت و رو " کرد. انقلا‌ب‌هائی راکه محکم وارد صحنه می‌شوند و پایگاه محکم مردمی و ایدئولوژی محکمی دارند، نمی‌شود نفی کرد، بلکه سعی می‌کنیم آنها را پشت و رو کنیم و اسمشان را هم می‌گذاریم: "سرعقل آمدن انقلاب‌ها "، "دور بازگشت و ارتجاع " که در آن، ابتدا لذت‌های ناموجه به شکل مخفیانه و به‌تدریج به شکلی‌آشکار صورت می‌گیرند و کم‌کم ملاحظات شرافتمندانه،‌ سختکوشانه و سخت‌کیشانه، تبدیل به گشادبازی و توجیه‌گری می‌شود. معیارهای انقلاب به عنوان "اشیاء موزه‌ای " حذف می‌شوند؛ برجسب‌هائی چون "احساساتی بودن شعارهای انقلابی " بر ارزش‌های انقلاب زده و این ارزش‌ها تحقیر و به انزوا کشیده می‌شوند. به‌تدریج چنین مطرح می‌شود که این شعارها و آرمان‌ها، قشری‌گری هستند و به اندازه کافی کارشناسی نشده‌اند و محصول هیجان بوده‌اند. بعدها کم‌کم می‌گویند اینها ناشی از عوام‌زدگی یا عوام‌فریبی بوده‌اند و به‌تدریج شروع می‌کنند به تغییر دادن شعارهای انقلاب و اینکه اینها اساسا ارزش این همه هزینه را داشته‌اند یا نه؟ آیا روش‌هایمان درست بودهاند یا نه؟ آیا راهی را که آمده‌ایم، درست بوده؟ و بعد تحت عنوان "نقد روش‌ها " و "ارزیابی دیدگاه‌ها "، لیست بلندبالائی از سیاهی‌ها و بدی‌ها را در مقابل چشم‌های شما می‌گذارند و جمع‌بندی مسائل این می‌شود که تمام شهادت‌ها و جهادها، زیاده‌روی و غلط زیادی بوده و اساسا لازم نبوده است که ما لقمه را از پشت سر به دهان بگذاریم. این یک سوء تفاهم و قضاوت‌ها شتابزده بوده‌اند. خلاصه اینکه ما بچه بودیم و نفهمیدیم چه کردیم! به این ترتیب می‌خواهند یک تاریخ درخشان و یک گذشته پر افتخار را ملکوک کنند تا توجیه درستی برای خیانت‌ها و انحرافات خود دست و پا کنند. گذشته سرخ را انکار کنند تا آینده زرد را توجیه کنند و بگویند در گذشته خبری نبوده است تا بتوانند در آینده، برنامه‌هایشان را اجرا کنند. تاریخ معطر مجاهدین را تبدیل کنند به تاریخ گندیده و متعفنی که نسل‌های بعد، بینی‌شان را بگیرند و از کنار این تاریخ، عبور کنند. به این ترتیب کم‌کم لباس رزم را از تن انقلابیون بیرون می‌آورند و شلوار تنگ و لباس بزم به تن انقلاب‌ها می‌کنند و ماتیک به لب انقلاب‌ها می‌مالند و او را در وسط میدان وادار به رقصیدن می‌کنند و به تماشاچی‌ها بلیط می‌فروشند و پول می‌گیرند! به این ترتیب حماسه‌ها به‌تدریج تبدیل به کمدی می‌شوند و کمدی‌ها می‌شوند حماسه، قهرمان‌ها می‌شوند احمق‌ و احمق‌ها و فاسدها می‌شوند قهرمان! قهرمان‌های نسل‌ها عوض می‌شوند و همه به فکر تحکیم موقعیت خودشان می‌افتند. کسانی که به فکر تغییر ایده‌ها و اوضاع می‌افتند، با عناوینی چون "بیمار "، "آنورمال " و "ناهنجار " طرد می‌شوند و به نام "حفظ تعادل "، می‌خواهند راه‌های طی شده را برگردند. این حرف‌ها را کسانی می‌زنند که با انقلاب‌ها به شیوه‌های "جامعه شناسانه " روبرو شده‌اند و بسیاری از انقلاب‌ها را به زمین زده‌اند. اینها می‌گویند انقلاب‌ها را باید با نیروی خودشان به زمین زد.

این نکته را یادآور شوم که ما نمی‌خواهیم از تندروی‌ها دفاع کنیم و بگوئیم هر کاری که انقلابیون کردند، صحیح بوده و یا آدم‌های افراطی نداشتیم. داشتیم و هنوز هم داریم. بعد از انقلاب خیلی جاها اول تیر زدند، بعد ایست دادند! اینها را هم داشتیم، ولی "تعدیل مسیر " یک چیز است "تغییر مسیر " چیز دیگری. اصول انقلاب را با تفاسیری چون: «این اصول انتزاعی هستند.»، «سختگیرانه و رادیکالیسم سطحی هستند.» و یا با این بهانه که: «شعارهای انقلاب، مبهم و کلی و کشدار هستند»، این اصول را در معرض «سلاخی‌های هرمنوتیک» و انواع و اقسام تفاسیر و تحلیل‌ها قرار می‌دهند و عشق به اشرافیت و ارزش‌های اشرافی و تلاش برای تحکیم قدرت‌های طبقاتی و فامیلی و توجیه ستم‌ها را رواج می‌دهند تا جای اصول اساسی انقلاب‌ها را بگیرند. نام‌ها عوض می‌شوند، ولی کارها همچنان به شیوه قبل ادامه پیدا می‌کنند و نمایشنامه "ضد انقلاب " روی سِن انقلاب "بازسازی " و اجرا می‌شود. احساسات و شعارها و رفتارها و افکار پیشین تجدید می‌شوند. اینها پیشنهادات دشمنان انقلاب هستند که به عنوان "ضرورت‌های زمانه " مطرح می‌شوند و گفته می‌شود که شعارهای اول انقلاب، حکم یک آپاندیس را دارند که باید برداشته شوند و کم‌کم مطالبه بدیهی‌ترین حقوق ملت، با برچسب "بنیادگرائی "، بدنام می‌شود!

و در چنین دورانی از اسلام بود که عاشورا کلید خورد و درست در چنین وضعیتی بود که حضرت اباعبدالله(ع) پروژه عاشورا را شروع و اجرا کردند. البته غربی‌ها به این "عقبگرد " انقلاب‌ها می‌گویند "رفرم "،‌ یعنی پیچیدن مفاهیم ضد انقلاب در زرورق انقلاب، تحت پوشش "مهار رادیکالیسم "، تحت پوشش "اعتدال "؛ و همیشه هم همین‌طوری بوده. همیشه یک عده افراطی نادان مثل گروه‌های چپ جلو می‌افتادند و کاسه داغ‌تر از آش می‌شدند و فضا را خراب می‌کردند،‌ بعد سازشکارها در پوشش "اصلاح‌طلب " و "مصلح " از راه می‌رسیدند و با شعارهای "عقلانیت " و "روش‌ها باید علمی باشند " و "باید میانه‌رو باشیم " و شعارهائی از این دست، جامعه را به شرایط قبل از جنبش برمی‌گردانند و می‌گویند کل مسیر را اشتباه آمده‌ایم و شعارهایمان را باید عوض کنیم و راه را باید به‌کلی برگردیم و تفسیر دیگری از انقلاب بدهیم که با منافع دشمن، سازگار باشد. حالا فعلا برمی‌گردیم تا بعدا قدم‌ها را شمرده‌تر و واقع‌بینانه‌تر برداریم، قدم‌هائی که دیگر هرگز برداشته نخواهند شد، نه شمرده‌، نه غیر شمرده! این کارنامه جنبش‌های بشری ایدئولوژیک غرب و شرق بوده و این حرف‌ها در مورد انقلاب‌های دیگر تحقق پیدا کرده‌اند. کاری که مارکسیسم با توده‌های روس کرد، کاری که پیوریتانیسم با مردم انگلیس کرد، کاری که ژاکوبنیسم با مردم فرانسه کرد. اینها این بلاها سرشان آمده،‌ مضافا بر اینکه بعضی از شعارهایشان از همان ابتدا هم غلط بوده‌اند. این همان تجربه مکرری است که به‌تدریج عقلای فاسد یا عقلای احمق سر می‌رسند و می‌گویند: "ما تا کی باید خودمان را با آرمان‌ها منطبق کنیم؟ وقت آن است که آرمان‌ها کمی خودشان را با ما منطبق کنند،‌ یک کمی هم از آن طرف امتیاز بدهند. مگر شعارهای جنبش وحی منزل بوده؟ مگر اینها شعائر مقدس دینی است که نباید یک کلمه کم و زیادشان کرد؟ " اینها کلماتی هستند که در مقاله‌هایشان نوشتند و نویسنده‌هایشان الان هم هستند. اینها گفتند: "آیا اساسا خود خدا هم به این هزینه‌ها راضی است؟ اینها تکلیف ما لایطاق نیستند؟ مگر ما وکیل همه عالم هستیم؟ " امام جمله‌ای داشتند که: "تا ظلم هست، مبارزه هم هست و هرجا که مبارزه هست، ما هم هستیم. " در مورد این جمله امام، اولا به روی خودشان نیاوردند که امام این را گفته‌اند. گفتند بنیادگراها و افراطیون این حرف‌ها را می‌زنند و باید به این سئوال جواب بدهند که وقتی می‌گوئید هرجا ظلم هست و هرجا مبارزه هست، ما هم هستیم، اولا آیا این فضولی در کار دیگران نیست؟ ثانیا آیا شرعاً این کار مشروع است؟ " به همان غلیظی که گفتم. بعد هم نتیجه می‌گیرند که این حرف‌ها، هم نامشروع است، هم نامعقول، هم نامفهوم!

خواستم اینها را عرض کنم، چون اینها کلیشه‌هائی هستند که در طول تاریخ برای متوقف و منزوی کردن انقلابیون و مصلحان واقعی، از زمان امام حسین(ع) تا امروز، همواره مطرح بوده و گفته‌ و نوشته‌اند که مگر دنیا پادگان است؟ ما که همه‌اش سربازی کردیم، پس کی زندگی کنیم؟ جوانیمان رفت، تنش تا کی؟ آماده‌باش تا کی؟ ما اگر نخواهیم انقلابی باشیم، باید چه کسی را ببینیم؟ ما می‌خواهیم مثل بقیه، زندگی معمولی بکنیم. چه کسی گفته که ما وکیل مدافع مظلومین کل عالم هستیم؟‌همه‌اش سر مفاهیم داد زدیم، حالا وقتش شده که برویم سر مصادیق. " و منظورشان ازمصادیق، منافع خودشان بود.

یادم آمد که در جائی خواندم که کسی آمد خدمت امام رضا(ع) و گفت: "آقا! کی می‌شود فرج شما برسد،‌ ما هم زیر سایه شما به فرجی برسیم! " امام (ع) فرمودند: «ذاک فرجکم انتم» این که شد فرج شما، «و اما انا» اما آنی که ما منتظرش هستیم و به او می‌گوئیم فرج. ‌الان می‌بینی که من دارم چگونه زندگی می‌کنم که تو می‌گوئی اینکه زندگی نیست و همه‌اش سختی است؟ این نسبت به‌ آن موقع، استراحت است. اگر فرج ما برسد، تازه شروع مشکلات و مصائب و بیدارخوابی‌ها و دوندگی‌ها و خطرها و ریسک‌ و فداکاری‌ها و بدبختی‌ کشیدن‌های ما برای مردم است. این فرجی است که ما انتظارش را می‌کشیم. فرج این نیست که نان شما چرب شود. "ذاک فرجکم انتم ".

کس دیگری‌آمد خدمت حضرت رضا(ع) و عرض کرد: "آقا! شنیده‌ام حضرت که بیایند، ان‌شاءالله به خوبی و خوشی، همه جا صلح وصفا می‌شود و گرگ و میش در کنار هم زندگی می‌کنند. " امام فرمودند: "آری! خواهد آمد و چنان نیز خواهد شد، اما نه به این ارزانی که تو گفتی. " این کارها مجانی نیست. با مفت‌خواری نمی‌شود به فرج رسید. ابتدا فصل عرق‌ریزان مجاهدان، مردان و زنان مصلح و فصل خون عاشقان است و بدین گونه است که صلح جهانی می‌آید. این عین تعبیر امام است که باید عرق‌ها بریزیم و خون‌ها بدهیم تا صلح جهانی برقرار شود، چون ظالمین که نمی‌گذارند صلح جهانی به شیوه مسالمت‌آمیز برگزار شود. دارید می‌بینید که چه می‌کنند. امام حیسن(ع) در وصیت‌نامه‌شان نوشتند: "انی لم اخرج عشراً و لافترا ولا معزاً و لا ظالما " گفتند: "آقا! شما ماجراجوئید و دنبال فتنه هستید، دائما می‌خواهید درگیری راه بیندازید. این کار شما فساد و جنگ طلبی است. " امام فرمودند: "نه! قیام نکردم برای ماجراجوئی و فساد و ستم، قیام کردم: "لطلب اصلاح فی امت جدّی " ما می‌خواهیم اوضاع را درست کنیم. " گفتند امام حسین(ع) قدرت طلب است. امام نوشتند: "خدایا! ‌شاهد باش که تناقض بر سر قدرت نیست،‌ قدرت طلبی نیست. " گفتند: "کوتاه بیا " گفت: "اصبروا یقضی‌‌الله بینی و بین القوم " من مقاومت خواهم کرد تا خداوند بین من و اینها داوری نهائی را بکند. و یک جا هم خطاب به مردم فرمودند: "جِدّوا فی احیاء مادَثَر بینکم: جدیت کنید ارزش‌هائی که دارند فراموش می شوند، احیا شوند ". و وقتی که وضوی خون کردند، فرمودند: "الهی! رضی به قضائک و تسلیماً به امرک " خدایا! مشیت تو را دوست دارم و در برابر فرمان مقدس تو تسلیم هستم.

و امام صادق(ع) هم برای اینکه کسی تصور نکند که عاشورا یک حادثه تاریخی بوده و تمام شده، فرمودند: "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ": شما همیشه و همه جا در معرض امتحان کربلائی و عاشورائی هستید. نگوئید امام حسین(ع) از دنیا رفتند، خدا اموات شما را هم بیامرزد. حادثه‌ای مربوط به قرن‌ها قبل بوده، ما هم عزاداری می‌کنیم. خیر! هر روز عاشورا و همه جا کربلاست.

تشکر می‌کنم از دوستانی که برای تشکیل این جلسه، زحمت کشیدند و از همه، به‌خصوص از خانم‌ها و آقایانی که اینجا کتک خوردند و شکنجه دیدند،‌ عذرخواهی می‌کنم. اینجا روزگاری شکنجه‌گاه بود و ما هم باید با حرف‌های طولانی خودمان، شما را شکنجه می‌دادیم! هم عاشورا را تسلیت عرض می‌کنم و هم دهه فجر و پیروزی انقلاب را تبریک عرض می‌کنم و از خداوند می‌خواهم امام و شهدا و تمام کسانی را که در اینجا و هرجای دیگری، درراه خدا فداکاری کردند و شکنجه و مصیبت دیدند و جان باختند،‌ پاداش آنها را به اضعاف مضاعف به آنها پرداخت کند و روح جهاد و شهادت همواره زنده و بیدار بماند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد